در پی استقبال خوانندگان ومخاطبین محترم سایت پایگاه تلاطم از درج مصاحبه های پیشین، این بار به سراغ آقای داریوش مجلسی رفته که سابقه فعالیت های ایشان در احزاب ورسانه های معتبر می تواند اطلاعات ارزشمندی برای عرض داشته باشد:
لازم به توضیح است که تمامی اظهارات بی کم وکاست انعکاس دهنده نقطه نظرات مصاحبه شنوندگان بوده وپایگاه تلاطم مسئو لیتی درقبال آنها ندارد:
سئوال 1: لطفا ضمن معرفی خود از سوابق فعالیتهایتان برایمان بگوئید.
من در اصفهان متولد شده ام و دوران دبیرستان خود را در همان شهر سپری نمودم، حدود 47 سال پیش به هلند آمدم. من از همان دوران دبیرستان، که در بحبوحه مبارزات سیاسی و ملی شدن نفت در ایران بود، وارد فعالیتهای سیاسی شدم و فعالیتم همیشه در چارچوب جبهه ملی بود. سالهای اول دبیرستان را عضو حزب ملت ایران و سالهای بعد را عضو نیروی سوم بودم. در خارج کشور از زمان ورود شادروان بختیار به اروپا، در کنار وی در نهضت مقاومت ملی ایران به فعالیت پرداختم. برای پایان دادن به پراکندگی نیروهای ملی و چپ در خارج کشور بکمک دوستانم کوشش در یکپارچه کردن و یکدست نمودن جبهه ملی های مختلف در خارج کشور نمودم تا بتوانیم سایر نیروهای سیاسی را نیز دعوت بهمکاری و مبارزه مشترک بنمائیم. ولی در هردو جهت موفقیتمان در حد صفر بود. جبهه ملی ها بصورت متفرق و پراکنده باقی ماندند و نیروهای سیاسی دیگر، بقدری توانائیشان تحلیل رفته و دچار ریزش نیرو شده اند که نه آمادگی و نه توانائی یک حرکت جدی را دارند مضافا باینکه همه گروهها بلا استثنا هنوز بآن مرحله از رشد و آگاهی سیاسی نرسیده اند که مصالح ملی را ورای مصالح گروهی و حزبی قرار دهند و قادر به ایجاد یک اتحاد موضعی گردند.
لازم به توضیح است که تمامی اظهارات بی کم وکاست انعکاس دهنده نقطه نظرات مصاحبه شنوندگان بوده وپایگاه تلاطم مسئو لیتی درقبال آنها ندارد:
سئوال 1: لطفا ضمن معرفی خود از سوابق فعالیتهایتان برایمان بگوئید.
من در اصفهان متولد شده ام و دوران دبیرستان خود را در همان شهر سپری نمودم، حدود 47 سال پیش به هلند آمدم. من از همان دوران دبیرستان، که در بحبوحه مبارزات سیاسی و ملی شدن نفت در ایران بود، وارد فعالیتهای سیاسی شدم و فعالیتم همیشه در چارچوب جبهه ملی بود. سالهای اول دبیرستان را عضو حزب ملت ایران و سالهای بعد را عضو نیروی سوم بودم. در خارج کشور از زمان ورود شادروان بختیار به اروپا، در کنار وی در نهضت مقاومت ملی ایران به فعالیت پرداختم. برای پایان دادن به پراکندگی نیروهای ملی و چپ در خارج کشور بکمک دوستانم کوشش در یکپارچه کردن و یکدست نمودن جبهه ملی های مختلف در خارج کشور نمودم تا بتوانیم سایر نیروهای سیاسی را نیز دعوت بهمکاری و مبارزه مشترک بنمائیم. ولی در هردو جهت موفقیتمان در حد صفر بود. جبهه ملی ها بصورت متفرق و پراکنده باقی ماندند و نیروهای سیاسی دیگر، بقدری توانائیشان تحلیل رفته و دچار ریزش نیرو شده اند که نه آمادگی و نه توانائی یک حرکت جدی را دارند مضافا باینکه همه گروهها بلا استثنا هنوز بآن مرحله از رشد و آگاهی سیاسی نرسیده اند که مصالح ملی را ورای مصالح گروهی و حزبی قرار دهند و قادر به ایجاد یک اتحاد موضعی گردند.
سئوال 2: دلایل جدائی خود را از جبهه ملی ایران برشمرید.
مقداری از جدائی من از جبهه ملی مربوط بمسائلی میگردد که در سطور بالا توضیح دادم . من مدتیست (درست یا غلط) باین نتیجه رسیده ام که مبارزه درخارج کشور، آنهم در تبعید و در مقابل دیو خون آشامی همانند جمهوری اسلامی، مکانیسم خاص خودش را دارد در حالیکه ما مبارزه در تبعید برای آزادی میهن را با فعالیتهای معمول سیاسی در کشور های آرام و دموکرات برای پیشبرد ایده های عقیدتی و ایدئولوژیکی و دفاع از آن اشتباه گرفته بودیم و عده ای هم هنوز اشتباه گرفته اند. شما وقتی بمبارزاتی که دوگل، هوشی مین، لنین و دیگران در زمانهای تبعیدشان انجام میدادند توجه کنید میبینید همه آنها در حال مبارزه بودند ولی ما مصروف و مشغول سیاست بازی و تمرین دموکراسی هستیم. شما کمتر ملتی را میشناسید که در زمان اسارت مملکتش وقت و انرژی خود را صرف تشکیل کنگره، کنفرانس، گرد هم آئی و تشکیل حزب و گروه های 10 –15 نفره در خارج کشور بنماید در حالیکه اینگونه مسائل خاص زمان خود در داخل کشور میباشند.
من خود را متعلق بخانواده جبهه ملی، مصدقی و جمهوریخواه میدانم. ولی این را نه بصلاح خود و نه بصلاح مملکت میدانم که بعد از تلاشهای فراوان نتوانیم پنج یا شش گروه کوچک جبهه ملی را تبدیل بیک حرکت متوسط بنمائیم. مبارزه افراد و گروههائی که خود را جبهه ملی مینامند، برعلیه یکدیگر، گاهی جای مبارزه بر علیه جمهوری اسلامی را میگیرد.
جبهه ملی بیش از اینکه یک سازمان باشد یک واقعه تاریخی و یک جنبش فکری میباشد. این جبهه اگر در زمان مصدق قادر بود به پرچمداری مصدق، پیشرو مبارزات ضد استعماری در خاورمیانه گردد ولی با رفتن مصدق، خاصیت سازمانی، مبارزاتی و انسجام خود را از دست داد بطوریکه در زمان انقلاب، تحت تاثیر - و دنباله روی از- جو کورکورانه ای که توده مردم را بدنبال خود کشید، پیش از اینکه راهنما و رهنمون حرکت گردد تبدیل به دنباله رو آخوندها گردید، بدون اینکه تا این زمان، هنوز که هنوز است، کوچکترین اشاره ای بخطای تاریخی و بزرگ خود در زمان انقلاب نموده باشند. در یکی از اولین تظاهرات بزرگ زمان انقلاب، آخوندها عکس مصدق را در آن تظاهرات بزیر کشیدند بدون اینکه سران جبهه ملی که در جمع حضور داشتند واکنش و یا اعتراضی از خود نشان دهند و یا اقلا صحنه تظاهرات را بعنوان اعتراض ترک نمایند. تا زمانیکه فعالین کنونی جبهه ملی، اقلا همانند فدائیان خلق اکثریت، به برسی گذشته و انتقاد از آنچه که بسر بختیار و ملت ایران آوردند نپردازند این زخم تاریخی همه وقت و همه جا آنها را تعقیب خواهد نمود. بنده هم زمانیکه دیدم تمام تلاشم برای ایجاد جبهه ملی ایران، اروپا محدود به ایجاد یک حرکت کوچک در کنار صدها حرکت کوچک خارج کشوری گردیده و چون این حرکت و حرکتهای مشابه را راه فرجی برای نجات ایران ندیدم، لذا عطایش را به لقایش بخشیدم و سرگرمی سیاسی در خارج کشور را برای کسانی گذاردم که دغدغه وطن و مردم را ندارند و هنوز عمق فاجعه در سرزمینمان را درک نکرده اند. به عبارت دیگر، اینها، با ترجیح دادن مصالح گروهی و عقیدتی به مصالح ملی و مردمی، اجازه میدهند که جنازه شووان قادری را بعد از کشتن و مثله کردن او در کوچه خیابانهای مهاباد بروی زمین بکشانند، و یا دختران و پسران جوانمان را گروه گروه بپای چوبه دار ببرند و یا اینکه مملکت در چنان بحران فقر گرفتار آید که سرزمین تاریخی مان بصادر کننده فحشا به سرزمین عربهای نوکیسه دوبی درآید و تروریستهای حزب الله و حماس سرمایه ای را که متعلق بمردم زحمتکش جامعه مان میباشد برعلیه مردم اسرائیل، صلح و ثبات منطقه و حتی منافع تاریخی ایران بکار ببرند. هر کدام از این وقایع میتوانست بی تفاوت ترین افراد را به حرکت درآورد ولی متاسفانه خواب این جماعت بقدری سنگین است که اگر این فجایع مملکت را بانفجار هم بکشاند هنوز در خواب سنگین خود، درگیر 28 مرداد و تولد و فوت دکتر مصدق میباشند.
سئوال 3: به چه دلیل از همکاری با رادیو زمانه سرباز زدید؟
من از شروع کار رادیو زمانه عضو هیئت مدیره این رادیو بودم. با اینکه خود یک عضو اپوزیسیون میباشم ولی این اصل را قبول نموده بودم که جوانان در ایران نیاز به یک رسانه ای دارند که هم مواضع رژیم و هم مواضع و صدای مخالف رژیم را بگوش هموطنان، بخصوص جوانان برساند، مضافا باینکه اقدام به بحث و تجزیه و تحلیل مسائل قومی، اجتماعی و غیره بپردازد و روشنگری که نیاز امروز جامعه ایران میباشد ولی در جو اختناق و بسته ایران، امکان آن وجود ندارد را امکان پذیر سازد.
ولی خیلی زود متوجه شدم، از صدای مخالفان رژیم در این رادیو خبری نبود در حالیکه مواضع رژیم در آن بگوش میرسید. بعنوان مثال بحثی در هلند در ضدیت با اسلام درگرفت که چند روشنفکر ایرانی در این مباحث اسلام را بنقد کشیده بودند. رادیو زمانه در سایت خود اعلامیه سفارت جمهوری اسلامی در مخالفت با این روشنفکران ایرانی در هلند را درج کرد ولی از نشر و پخش آنچه که این روشنفکران میگفتند خودداری نمود. تظاهرات اعتراضی دانشجویان در دانشگاههای ایران را "گردهمائی" میخواند و زمانی که احمدی نژاد در آمریکا اعلام نمود ما در ایران همجنس دوست نداریم بنوعی به توجیح مثبت از سخنان او پرداخت. با تمام کوششی که کردم بتنهائی قادر به تغییر روش این رادیو نبودم، لذا از هیئت مدیره استعفا دادم.
سئوال 4. هم اکنون با کدامیک از گروههای سیاسی همکاری نزدیک دارید؟ آیا این همکاری با گرایشات فکری و تمایلات درونی شما نیز همراه است؟
البته جواب این سئوال را در رابطه با سئوال 2 دادم، اشتباهی که همه ما مرتکب شدیم، تشکیل گروهها و احزاب عقیدتی و ایدئولوژیکی در خارج کشور و در زمان تبعید بود. چون در چنین حالتی طبیعی است که انرژی و توان گروهها بجای نجات وطن از منجلاب فعلی، بسوی مباحث عقیدتی و ایدئولوژیکی سمت گیری میشود که کوچکترین سنخیتی با خواسته های مردم به بند کشیده و مبارزان داخل کشور و همچنین جو اختناق در درون مرز نخواهد داشت. همانطور که ملتهای دیگر نیز در زمان اسارت مملکتشان عمل کرده اند، مبارزان ایرانی مقیم خارج (از جمله خود بنده) باید تمام هم خود را بجای تشکیل احزاب و گروههای پراکنده و بی بو و خاصیت خارج کشوری، صرف اتحاد برای نجات وطن مینمودند. من با علم باینکه منافع ملی ما ورای منافع گروهی و عقید تی میباشد نیروی خود را در جهت حمایت از شخصیتی بکار میگیرم که به دموکرات منشی، مردم دوستی و ایراندوستی وی ایمان کامل دارم. اینکه تا چه حد در این اعتمادم به این شخصیت مورد علاقه ام تشخیص درست داده ام (سئوالی که اکثرا از من میشود) مقوله ایست که آینده و عملکرد او اینرا به ما ثابت خواهد نمود. از من سئوال میشود که چرا به حمایت از یک شخصیت برخاسته ام؟
متاسفانه در ایران فرهنگ تحزب هنوز بطور کلی جانیفتاده و مردم هم بدلایل تجربیات تلخشان میانه خوبی با احزاب ندارند، مضافا باینکه هیچ حزب و گروهی ریشه در عمق جامعه ما ندارد و از اعتماد و استقبال عمومی برخوردار نیست. در تمام تغییر وتحولات جامعه ما نقش شخصیتها یک نقش چشمگیر و تعیین کننده بوده در حالیکه هیچ انقلاب و حرکت بزرگی نبوده که برهبری حزب و گروه انجام گرفته باشد. اگر در کنار این نکات، این اصل را هم اضافه کنیم که احزاب و گروههای (خارج کشور) بصورت زائده های در حال تحلیلی درآمده اند که حتی خودشانهم خودشانرا باور ندارند آنوقت متوجه میشوید که چرا من بحمایت از شخصیتی برخاسته ام که میتواند تبدیل بیک عامل موثر و وصل دهنده حرکتهای مبارز ولی پراکنده ای گردد که بصورت پراکنده در حال مبارزه – با نتایج ضعیف- در سطوح مختلف جامعه ما میباشند.
حمایت من از رضا پهلوی با حفظ پرنسیپ واصول جمهوریخواهی من و ارادت و علاقه ام به دکتر محمد مصدق میباشد. من رضا پهلوی را ادامه دهنده تلاشهای پدر بزرگ و پدرش در جهت مدرنیسم، پیشرفت صنعتی و اقتصادی و اقتدار ایران و همچنین آزادی خواهی و دموکراسی طلبی مصدق و بختیار میدانم.
در گروهی که با عضویت عده ای از زنان، جوانان و مردان ایراندوست از نحله های مختلف سیاسی بنام " پشتیبانان راه شاهزاده رضا پهلوی" تشکیل داده ایم، ورای اعتقادات مشروطه طلبی و جمهوری خواهی خود بحمایت عملی از ایشان پرداخته ایم. حمایت عملی بدینصورت که ما نه اساسنامه و نه منشور و غیره داریم و با وجود اختلاف سلیقه های سیاسی (بعضا عمیقی) که در درون ما وجود دارد تمام هم و امکانات خود را بکار میگیریم تا در حد امکان، رضا پهلوی را در پیشبرد راهی که در پیش گرفته با تبلیغ و پخش مطالبش از لحاظ ملی و بین المللی یاری دهیم و کمک کنیم.
سئوال 5. د ر خصوص اتحاد نیروهای اپوزیسیون و تشکیل جبهه ای متحد برای هماهنگی بیشتر در مسیر مبارزات سیاسی، چه راهکارهائی را توصیه میکنید؟
چه مقوله غم انگیز و در عین حال خنده آوری را از بنده سئوال میکنید. طرح این سئوال از طرف شما عزیزان باین معناست که شما هنوز – در وحله اول- به چیزی بنام "اپوزیسیون" باور دارید، و –دروحله دوم- این باصطلاح اپوزیسیون را (که در بسیاری موارد مانند "پوزیسیون" عمل نموده) هنوز قادر بایجاد حرکتی تصور نموده اید. بنده بدون کوچکترین تعارف و رودربایستی خدمت شما هموطنان خوب کوردم عرض کنم که چیزی بنام اپوزیسیون عملا وجود ندارد. خود منهم مانند شما تا چندی پیش در وهم و خیال اینکه اپوزیسیونی – خارج از دنیای خیال و آرزو – وجود دارد بسر میبردم و مدتی طول کشید تا بقول معروف "دوزاریم افتاد" که آنچه که خود را به غلط اپوزیسیون مینامد مجموعه ای از چند حزب و گروه ناتوان بیش نیست که نه از طرف مردم جدی گرفته میشوند و نه ریشه در جامعه ایرانی دارند و در صورتی هم که روزی خواب زده و جن زده بشوند و اتحادی بین خود بوجود آورند از استقبال و یاری مردم بهره ای نخواهند برد. شما توجه کنید که در طول سالهای گذشته، بعد از انقلاب، تاکنون نه دوحزب چپ، نه دو گروه کرد، نه دو جمعیت جبهه ملی، نه دو حزب مشروطه طلب ووووو، هیچ کدام قادر باتحاد با همدیگر نگردیدند. من مدتهاست که این دندان "اتحاد نیروها را" از بیخ و بن کشیده و دور انداخته ام. مطمئن باشید من اگر یک سر سوزن امیدی به این آرزوی خارج از دسترس ما "یعنی اتحاد نیروها" حتی بصورت محدود، میداشتم هیچوقت بطرف حمایت از یک شخص نمیرفتم بلکه تمام نیروی خود را صرف نزدیکی آن شخصیت و این "اتحاد نیروهای" فرضی بکار میگرفتم. از نظر من نه اپوزیسیونی که بتوان روی نیروی آن حساب کرد وجود دارد و نه آن جمعی که به غلط خود را اپوزیسیون مینامد قادر بدرک احساس مسئولیت در مقابل ملت و مملکت خود میباشد. کاش میتوانستم در این مورد جواب امیدوار کننده تری بشما بدهم.
سئوال 6. نظر شما درمورد جنبش های دانشجوئی، زنان و کارگری که در داخل کشور فعالیت میکنند چیست؟ آیا مسیر فعلی این جنبش ها را صحیح و کارآمد میدانید؟
در واقع، تنها پدیده امیدوار کننده در درون مرز وجود این جنبشهاست که بصورت مطالبات صنفی و اجتماعی شروع شده و اکنون، بطور جدی، تبدیل به جنبشهای مبارزی گشته اند که رژیم را بچالش میکشند. رژیم در مقابل این جنبشها که روز بروز از وسعت بیشتری برخوردار میگردند دچار سردرگمی شده بطوریکه –از یکطرف- نمیخواهد باقلع و قمع و کشتار آنها، خود را در مقابل قشرهای مختلف جامعه ایران قرار دهد و –از طرف دیگر- نمیخواهد در مقابل مطالبات و خواسته های قشر های مبارز جامعه سر تسلیم فرود آورد چون یک قدم عقب نشینی، منجر به جری تر شدن مردم و تشویق به طرح خواسته های بیشتر میگردد. وظیفه اصلی همه ما در خارج کشور حمایت یکصدا از این جنبشهای درون مرزی است.
سئوال 7. به عنوان سخن آخر برای مخاطبین خود چه دارید؟
آنچه که در جواب سوال 6 اشاره شد نشان میدهد که چه زنان و جوانان و چه کارگران و سایر اقشار جامعه درون مرز ما و همچنین هموطنانی که خواسته ها و مطالبات بحق قومی دارند حرکتی را شروع کرده اند که برگشت ناپذیر است. منتها این جنبش ها و حرکتها به مثابه تکه های جدا و مجزائی میباشند که ملاط و یا شفته ای وجود ندارد که این حرکتهای جدا از هم را بهم وصل کند. این جنبشهای جداگانه، نیاز به یک رشته اتصالی دارند تا قادر گردند در مقابل یکی از جلاد ترین رژیم های موجود قدرت نمائی کنند. اگر واقعا در مقابل ملت و ملتمان احساس مسئولیت میکنیم باید مسائلی را که مربوط به ورای مسائل امروز جامعه ماست برای فردا بگذاریم. مباحث و مقوله هائی از نوع فرم نظام و یا بهتر بودن یا نبودن لیبرالیسم در برابر سوسیالیسم و غیره مباحث ثانوی هستند که نمیتوانند راه گشای معضلات اولیه ما باشند.
داستانی بیادم آمد که بی ربط با شرایط امروز ما نیست.
سالها پیش یک نویسنده مجارستانی، در خاطرات خود نوشته بود،(( در زمانیکه شورویها جنبش مردم مجارستان را سرکوب نمود هرکدام از ما بگوشه ای فرار کردیم. من موفق بفرار به آمریکا شدم و در آنجا اجازه اقامت پناهند گی گرفتم. چون ما از یک کشور کمونیستی فرار کرده بودیم ما را خیلی تحویل گرفتند و تقریبا هر روز یک سخنرانی، مصاحبه مطبوعاتی و یا یک کنفرانس داشتیم. مدت زیادی بهمین طریق طی گشت تا اینکه صحبتهای ما جنبه تکراری بخود گرفت و در بین خود مجارهای ساکن آمریکا مباحث ایدئولوژیکی داغی در اطراف سوسیالیسم و یا سوسیالیسم واقعا موجود درگرفته بود و کم کم مباحث ما بیشتر در اطراف ایده های ایدئولوژیکیمان بود تا نجات و سرنوشت سرزمینمان. مباحث و برخوردهای ایدئولوژیکی ما تدریجا برای آمریکائی ها هم یکنواخت و خسته کننده شده بود و ما بقول معروف "ارزش روز" خود را از دست داده بودیم. بهمان نسبت که توجه افکار عمومی نسبت بما کاستی یافت بهمان نسبت هم کمکهای مالی هم کاهش یافت و ما کم کم برای گذران زندگی مجبوربه یافتن شغل و کار شدیم، قدم بعدی ازدواج با دخترانی بود که با آنها آشنا شده بودیم و هر کدام دارای فرزندانی شدیم که بیشتر آمریکائی بودند تا مجاری. سرگرمیهای آنها از قبیل فوتبال آمریکائی و دیسکو وغیره، سرگرمی خود ما هم شده بود مضافا به اینکه هر نحله فکری و سیاسی، کلوپ ها و سازمانهای خاص خود را در آمریکا ایجاد نموده بود و هر از چند گاه مجالس توجیهی برای توجیح ایده ها و افکار خود برگذار میکردیم.
تا بخود آمدیم مردم مجارستان خودشان بتدریج اوضاع را در کشورمان تغییر داده بودند و مجارستان یک کشور آزاد بدون سلطه شورویها شده بود. باد به غبغب خود انداختیم و با تفاخر بسیار به مجارستان رفتیم و خواستیم خود را بعنوان قهرمانانی که در آزادی کشورمان دخالت داشتیم مطرح کنیم. عده ای ما را فراموش کرده بودند و عده ای هم ما را مورد سرزنش و حتی بی اعتنائی قرار داده و میگفتند زمانیکه پشت ما در زیر تازیانه های اختناق و زور خم شده بود شما ها در آمریکا درگیر بحث های حزبی و ایدئولوژیکی بودید، خودتان را مطرح میکردید و ما مبارزین داخل کشور محل اعرابی در فعالیتهای سیاسی شما نداشتیم.
برخورد سرد و بی اعتنائی هموطنانمان چنان ضربه روانی به ما زد که ما ناچار به آمریکا برگشتیم و مدتیست که در خانه سالمندان، آخرین روزهای زندگی را در یاس و فراموشی بسر میبریم। امیدواریم هیچ پناهنده سیاسی بسرنوشت ما دچار نگردد ))
شما اگر مطالب نوشته شده بوسیله این مجار را فقط کلمه "مجارستان" را بردارید و بجای آن کلمه "ایران" را بگذارید، این در باره بسیاری از ما نیز صدق خواهد نمود.
بیائید با هم عهد کنیم که تبدیل به پناهنده مجاری نگردیم.
با درود به هموطنان کردمان درکردستان عراق. موفق و پیروز باشید